امکان مشاهده آنلاین فیلم و ویدیو

http://s6.picofile.com/file/8179250634/rasool.mpg.html

صفحه نخست

ايميل ما

آرشیو مطالب

لينك آر اس اس

عناوین مطالب وبلاگ

پروفایل مدیر وبلاگ

طراح قالب

:: صفحه نخست
::
ايميل ما
::
آرشیو مطالب
::
پروفایل مدیر وبلاگ
::
لينك آر اس اس
::
عناوین مطالب وبلاگ
::
طراح قالب

::معرفی شهیدان زواره
::شهداء شرمنده ایم
:: عطر کربلا
::نوای محرم
::احادیث و منظرها
::شعر در متن
::جملاتی زیبا در متن شهداء
::اس ام اس درباره شهداء
::پیامک مذهبی
::تصاویر
::شهیدان
::دفاع مقدس
::مذهبی
::نرم افزاروکدجاوا مذهبی برای وبلاگ و وب سایت
::حجاب و بی حجابی
:: زمزمی از نور
::اهمیت نماز
:: محبان الائمه
::زندگینامه مداحان بزرگ
::دفاع مقدس
::خاطراتی زیبا
::زندگینامه شهیدان
::وصیت نامه شهیدان
::اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
::درد و دل
::نوشته دل
::تقدیم به مناسبت
::دانلود مداحی وکلیپهای مذهبی
::قالب و قاب وبلاگ
::دعا و مناجات
::قرآن کریم


زواره نیوز
هيئت عاشقان حسين(ع) زواره
سردار شهید مصطفی زواره ای
آخرین منجی ... آخرین یار♥
دانلود نرم افزار روایت عشق
گالری تصاویر شهدا.......... - شهداء
شهداء شرمنده ایم
هیئت جوانان محبان الشهداء زواره - آپارات
هیئت جوانان محبان الشهداء زواره
افسران - قطعـــــه شهـــــــــــــدا
تصاویری از شهداء زواره
تصاویر/ درد دل با شهدای گمنام
پیوند با شهدا تنها راه تحقق اهداف نظام است
حصول طهارت با رمضان و شروع پیوند با شهدا
وصیت نامه
به یاد شهیدان
دانلود مداحی شهدا با صدای گرم مداحان اهل بیت (ع)
یاران چه غریبانه-حاج مهدی سلحشور
دانلود مداحی مداحان در مورد شهدا
شهداء ایران
شهیدان
ساختن وبلاگ
شماره پیمان کارها
حمل ته لنجی با ضمانت از دبی
خرید از چین
قلاده اموزشی ضد پارس سگ
تمام لينکها تماس با ما


نويسندگان :
:: استاد رسول ناجی زواره

آمار بازديد :

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 770
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


....
...

سفارش کد آهنگ
...

کد حرکت متن دنبال موس ..... دریافت کد پیغام خوش آمدگویی

... دریافت کد خداحافظی ... دریافت کد قفل کلیک راست چت روم ... ...







پيام مديريت وبلاگ : با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، به وبلاگ من خوش آمديد .لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وبلاگ ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما در بهتر شدن كيفيت مطالب وبلاگ کمک کنید .


نوجوانی بی ادعا

شاید برای خیلی ها سوال باشد که کم سن و سال ترین شهید دفاع مقدس کیست؟ در عملیات کربلا 6 نوجوانی 12ساله در گردان عاشورا به عنوان تک تیرانداز در جبهه شوش حضور داشت که شاید در آن زمان کمتر کسی از سن واقعی او خبر داشت، وی که در عملیات های مختلفی به همراه برادر خود حضور حماسی داشته و برای بچه های جنگ چهره ای آشنا بود دراین عملیات بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و لقب کم سن و سالترین شهید دوران دفاع مقدس لقب گرفت.

وی در فرازهایی از وصیت نامه خود آورده است: ای دشمن! به من نگاه کن ببین که چگونه آزادانه به جنگ با کفار می روم و جانم را در راه اسلام و قرآن و خدا فدا می کنم... ای ملت ایران! از کودکی فرزندانتان را خود ساخته سازید که آینده فرزندانتان خوب باشد ... ای مردم! به خدا خمینی را رها نکنید که حسینی است و اگر خمینی را رها کردید از اهل کوفه و شام هستید و از یزیدیان زمانید، اگر رهایش نکردید و پیرو او بودید از حسینیان و از پیروان خط راستین او هستید و « هل من ناصر ینصرنی » حسین علیه السلام را از زمین گرم کربلا لبیک گفته اید...

شهید محمد حسین ذوالفقاری در دهم فروردین سال 1348 در خانواده ای عاشق اهل بیت عصمت و طهارت در شهیدیه میبد متولد شد، از کودکی به مکتب خانه رفت و قرآن را فرا گرفت، در 9 سالگی به همراه خانواده به زیارت عتبات عالیات مشرف شد و سه بار توفیق یافت به زیارت حضرت سیدالشهدا(ع) برود و در نجف به دست بوسی حضرت امام(ره) مشرف شد و از آن حضرت سؤالاتی در باره انقلاب اسلامی پرسید و به همراه خود چند عکس از حضرت امام و شهید سید مصطفی خمینی را به ایران آورد.

وی در دوران انقلاب اسلامی فعال و کوشا بود و در تظاهرات شهر مشهد نیز شرکت داشت، برادرش علیرضا در این تظاهرات از ناحیه کتف زخمی شد؛ با شروع جنگ تحمیلی برادرش در جبهه ها حضور  یافت و این حضور باعث اشتیاق محمد حسین شده و وی با کسب رضایت والدین به آموزش نظامی رفته و سپس درخواست اعزام به جبهه می کند و در نهایت با اصرارهای فراوان در23 مهرسال 1360 به جبهه می رود و کمتر از دو ماه بعد در منطقه لاله زار بستان برادرش علیرضا به شهادت می رسد و او برای تشییع جنازه برادر به یزد فرستاده می شود.

محمد حسین به یزد می آید و چند روز پس از تشییع برادر به جبهه باز می گردد و در گردان عاشورا به عنوان تک تیرانداز سازماندهی می شود و در جبهه شوش به پیکار با نابکاران می پردازد و سر انجام در تاریخ28 آذر سال 1360 بر اثر اصابت ترکش به معراج الهی پر می کشد.

وی در وصیت نامه خود چنین می نویسد:

بسم الله الرحمن الرحیم

« بسم رب شهداء و الصدیقین »

« انا لله و انا الیه الراجعون »

سلام بر امام زمان (عج) و سلام بر امام خمینی و سلام بر ملت شریف ایران.

به نام خدای در هم کوبنده ستمگران و به نام خدای یاری دهنده مستضعفان.

ای دشمن! بدان که ملت ما همیشه بیدار و پیروز خواهد بود. ای منافق! ای ستون پنجم! بدان که اگر اسلام در کشوری ریشه نهد دیگر جای تو نیست. ای دشمن! به من نگاه کن ببین که چگونه آزادانه به جنگ با کفار می روم و جانم را در راه اسلام و قرآن و خدا فدا می کنم، خودت فکر کن ای منافق! که تو در راه چه کسی کشته می شوی، به خاطر احساسات نفسانی و درونیت یا به خاطر شخص و اشخاص، یا برای خدا، معلوم است تو برای شخص و برای احساسات نفسانی و شیطانیت کشته می شوی، چه بیهوده. درود برآن کسانی که راه حق را پیمودند و در آن راه یک قدم عقب نگذاشتند و جان خود را نثار راه حق کردند.

ای ملت ایران ! هرگز نگذارید فرزندانتان در دامن این منافقین یا ستون پنجم گرفتار شوند. ای ملت ایران ! از کودکی فرزندانتان را خود ساخته سازید که آینده فرزندانتان خوب باشد . ای مردم ! هرگز فرزندانتان را به خاطر مال اندوزی و طمع دنیا بزرگ نکنید، که دنیا شما و فرزندانتان را در کام خود فرو می برد و از خدا دور می کند و بازگشت آنها را ناهموار می کند.

ای مردم ! به خدا خمینی را رها نکنید که حسینی است و اگر خمینی را رها کردید از اهل کوفه و شام هستید و از یزیدیان زمانید ، اگر رهایش نکردید و پیرو او بودید از حسینیان و از پیروان خط راستین او هستید و « هل من ناصر ینصرنی » حسین علیه السلام را از زمین گرم کربلا لبیک گفته اید، به امید اینکه این چنین باشد.

ای کارمند! ای کشاورز! ای کارگر! ای بازاری! ای مردم ایران! کوچکترین کاری که به نفع این مملکت می کنید برای اسلام است، به خدا که چنین است ای مردم ایران! همه مسلمان شوید که مسلمان هستید ، شما هم مسلمان واقعی شوید زیرا این مملکت حکومت امام زمان (عج) در آن استقرار خواهد یافت ، زیرا ظهور امام زمان (عج) در این مملکت است و شما برای استقبال او هر لحظه آماده باشید.

خداحافظ ، به امید پیروزی اسلام برکفر .

وصیتم به پدر و مادرم : مادر عزیزم ! سلام بر تو که شب و روز از کوچکیم خواب نکردی تا من بزرگ شدم ، سلام بر تو ای پدری که بازوانت را شب و روز به کار بردی تا من رشد و نمو کنم و تا این حد برسم و برای زندگی آینده شما پر ثمر باشم ، ولی چه کار کنم که نه مال شما هستم نه مال خودم، بلکه هر عضو از اعضای بدن من امانت است و باید آن امانت را قربانی کنم و زودتر آن امانت را به او برسانم، پس شما نباید غصه بخورید و از مرگ من بگریید و به زاری بپردازید. زیرا که خدا در قرآن می فرماید: (ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون) (و مپندارید کسانی که در راه خدا کشته شده اند، مرده اند، بلکه زنده اند و نزد خدا روزی می خورند) انشاء الله که این آیه قرآن به شما و دیگر کسانی که در سوگ من نشسته اند قوت و نیرویی عطا کند. ای پدر و مادر ! از دوستان و آشنایان بخواهید که اگر به آنها اذیت و آزاری کرده ام و آنها از من ناراضی هستند مرا ببخشند ، که خدای مهربان مرا ببخشد.

 

روحش شاد و یادش گرامی

 



:: موضوعات مرتبط: دفاع مقدس، خاطراتی زیبا، زندگینامه شهیدان، وصیت نامه شهیدان، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 24 / 7 / 1392


بر گرفته از خاطرات شهید ابراهیم هــادی

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 23 / 7 / 1392


شهادت با آغوش باز...
مادرم دلم می‌خواهد هنگامی كه مرا در قبر می‌گذارید دستهایم را باز بگذارید تا همه بدانند كه با آغوش باز به استقبال شهادت رفته‌ام. مشتم را بسته بگذارید تا منافقان بدانند امت محمد (ص) هیچگاه تسلیم زور نخواهند شد و یا با مشت گره كرده در مقابل ظالم خواهد ایستاد. چكمه‌هایم را در پایم بگذارید تا كفار بدانند همیشه گوش به فرمان امام و آماده نبرد بوده‌ام. چشمهایم را باز گذارند تا منافقان بدانند با چشم باز با روح خدا بیعت كرده‌ام. سینه‌ام را باز بگذارید تا كفار بدانند آن را سپر اسلام قرار داده‌ام.


شهید محمد حسین سوزنی


:: موضوعات مرتبط: دفاع مقدس، خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 21 / 7 / 1392


به ناگاه دختری وارد اتاق او شد...

شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که

به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و

با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که

سکوت کند و هیچ نگوید.

دختر پرسید: شام چه داری؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و

سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف

با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌ای از اتاق خوابید.


صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،

شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان  نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید

چرا شب به ما اطلاع ندادی!


محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که

اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد...

 

شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟

و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟

محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد

و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ...


علت را پرسید. طلبه گفت: چون او به خواب رفت

نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد

یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم

تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله

با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا،

شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.


شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد

همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و

به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی

به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند.

از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.

 



:: موضوعات مرتبط: خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 21 / 7 / 1392


حسیـــن

داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت

رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته

حسیـــن......حسیـــن....حســـین......

طوریکه انگشتش زخم شده !

ازش پرسیدن:حاجی چکار میکنی ؟؟ 

گفت: 

چون میسر نیست من را کام او ....... عشق بازی میکنم با نام او ......


(خاطره ای از شهید پازوکی)



:: موضوعات مرتبط: شهداء شرمنده ایم ، عطر کربلا، زمزمی از نور، خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 21 / 7 / 1392


شهدا

مادر گفت:
مادر جان بيا ناهار بخوريم
پرسيد:
ناهار چي داريم مادر؟
گفت:
باقالي پلو با ماهي
با خنده رو به مادر کرد و گفت:ما امروز اين ماهي هارو ميخوريم و يه روزي اين ماهي ها ما رو ميخورند...

چند سال بعد...
والفجر8...
درون اروند گم شد.
مادر تا آخر عمرش ماهي نخورد.



:: موضوعات مرتبط: شهداء شرمنده ایم ، دفاع مقدس، خاطراتی زیبا، درد و دل، نوشته دل، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 21 / 7 / 1392


یا حسین

توی جبهه معروف بود به اینکه وقتی شهدا رو میارن،همیشه اولین نفریه که پیشونی شهدا رو می بوسه.

همیشه هم می گفت: آدم نباید شهید بشه یا وقتی شهید شد مثل خود آقا سر نداشته باشه..

عملیات شد..این سری قرعه به نام خودش افتاد و پرکشید

رفقاش گفتن بریم مثل خودش پیشونیشو ماچ کنیم

کفن رو باز کردند..

همه سوختند از ته دل ؛

سر نداشت...



:: موضوعات مرتبط: شهداء شرمنده ایم ، عطر کربلا، خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 18 / 7 / 1392


18 عراقی با شنیدن صوت اذان شهید «ابراهیــم هــادی» به سپاه اسلام

18 عراقی با شنیدن صوت اذان شهید «ابراهیــم هــادی» به سپاه اسلام پیوستند

در عملیات «مطلع‌الفجر» که به منظور آزادسازی ارتفاعات غربی گیلانغرب اجرا شد، شهید مفقود «ابراهیم هادی» با حرکت به سمت دشمن اذان صبح سرداد که قلب دشمن را بلرزه درآورد و 18 نفر از نیروهای عراقی با شنیدن صوت دلنشین اذان او خود را تسلیم سپاه اسلام کردند.

به گزارش سایت ساجد ، در 20 آذر ماه 1360 عملیات «مطلع‌الفجر» در جبهه میانی «گیلانغرب» و «شیاکوه» به منظور آزادسازی ارتفاعات غرب گیلانغرب به مدت 17 روز با رمز «یا مهدی (عج) ادرکنی» انجام گرفت.

در این عملیات که تا 6 دی‌ماه همان سال ادامه یافت، نیروهای خودی در ارزش‌گذاری 3 جبهه مانند دشمن اولویت اول را برای جبهه‌ جنوبی قائل بودند و جبهه‌های میانی و شمالی در رتبه دوم و سوم قرار داشت. به همین دلیل فرماندهی نیروی خودی در جبهه جنوبی تمرکز یافته بود و جبهه میانی عمدتاً با اتکای به توان تقویت شده سپاه منطقه 7 و قرارگاه ارتش در غرب کشور اداره می‌شد.

به عبارت دیگر، اگر چه 2 عملیات «مطلع‌الفجر» و «محمد رسول‌الله(ص)» از سلسله عملیات‌های دوره آزادسازی شناخته می‌شود اما توانی که در این عملیات‌ها به کار گرفته شد، همچون عملیات‌های جبهه جنوب نبود.

عملیات مطلع‌الفجر که به فرماندهی مشترک سپاه و ارتش انجام شد، ارتفاعات «شیاکوه» و «برآفتاب» به تصرف خودی درآمد، اما پاتک‌های سنگین و متوالی دشمن از یک سو و عدم امکان پشتیبانی از نیروها به سبب دوری مسافت خط مقدم با عقبه از سوی دیگر، موجب شد با وجود 17 روز مقاومت، قله‌های آزاد شده بار دیگر به تصرف دشمن درآمد.

به گزارش توانا، در این عملیات مداحی دل‌سوخته، معلمی فداکار، کشتی‌گیری قهرمان و فرمانده پرتلاش گروه چریکی شهید اندرزگو در غرب کشور، شهید مفقود «ابراهیم هادی» شجاعانه با حرکت به سمت دشمن اذان صبح سرداد که قلب دشمن را بلرزه درآورد. 18 نفر از نیروهای عراقی با شنیدن صوت دلنشین اذان این شهید والامقام خود را تسلیم سپاه اسلام کردند و جالب آنکه همه آنها در شلمچه به شهادت رسیدند. عملیات «مطلع‌الفجر» شاهد به خون نشستن پیکر شهید «غلامعلی پیچک» فرمانده محور تنگه کورک نیز بود.

برگرفته از کتاب جنگ ایران و عراق

 



:: موضوعات مرتبط: دفاع مقدس، خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 18 / 7 / 1392


شهدا هم به یادت تشنه ماندند یا حسین(ع)

همیشه یه بطری آب همراش بود

اما هیچ وقت ندیدم توی شلمچه در حین کار آب بخوره

رفتیم برای تفحص شهدا

یه خاکریز بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند

دو شهید رو دیدم که به سیم خاردار جوش خورده بودند

پشت سر آنها هم چهارده شهید دیگر افتاده بود

مجید بعضی از آنها را به اسم می شناخت

مخصوصا آنهایی که روی سیم خاردار خوابیده بودند

جمجمۀ شهدا هم با کمی فاصله روی زمین افتاده بود

مجید بطری آب را برداشت

روی دندان های جمجمه می ریخت و گریه می کرد

می گفت: بچه ها! ببخشید اون شب بهتون آب ندادم

به خدا آب نداشتم

تازه! زخمی بودین و آب براتون ضرر داشت!...

مجید روضه خوان شده بود و ...

تازه اون موقع بهمون گفت که چرا آب نمی خوره

میگفت هر وقت میخام اب بخورم یاد صحنه ی تشنگی اینا می افتم

دیگه نمی تونم آب بخورم


:: موضوعات مرتبط: عطر کربلا، دفاع مقدس، خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 16 / 7 / 1392


لبخندهای آسمانی

بدنش پر ترکش شده بود. می خواستن بهش روحیه بدن، نمی دونستن چی کار کنن یا چی بگن...

  با خودشون گفتن موضوع بحث را عوض کنیم خوبه.

  یکی از بچه ها گفت «شنیدم رشته ریاضی خونده بودی!؟»

  یکی دیگه گفت «تصمیم داری رشته تحصیلی ات رو ادامه بدی؟»

  لبخندی زد . گفت «نه ! دیگه باید برم مهندسی معدن! آهن از بدنم استخراج کنم!»



:: موضوعات مرتبط: دفاع مقدس، خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 15 / 7 / 1392


جانباز شهید سید مجتبی علمدار

ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت:این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان  نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرمان باشد.



:: موضوعات مرتبط: خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 15 / 7 / 1392


فرار سرباز از زن نیمه برهنه سرهنگ!

سردار شهید عبدالحسین برونسی

 

سربازیش را باید داخل خانه ی سرهنگ می گذراند.

وقتی وارد خانه شد و چشمش به زنِ نیمه عریانِ سرهنگ افتاد، پا به فرار گذاشت

و به پادگان برگشت.


جریمه اش تمیز کردن تمام دستشویی های پادگان بود.

می گفت:

«تا پایان خدمت حاضرم جریمه شوم ولی دوباره به آن خانه برنگردم».

 

((شادی روحش صلوات بر محمد و آل محمد))



:: موضوعات مرتبط: شهداء شرمنده ایم ، خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 15 / 7 / 1392


قرآن بخوان مادر

قرآن خوندن بلد نبودم چون سواد نداشتم

خیلی دلم می خواست که بتونم قرآن بخونم

یه شب مثل همیشه وضو گرفتم

چند سوره ای که از قرآن حفظ بودم رو خوندن و خوابیدم

خواب کاظم رو دیدم که یه قرآن دستش بود

قرآن رو داد به من و گفت: مادر جان! باز کن و بخون

گفتم: پسرم! من که خوندن بلد نیستم ، سواد ندارم که عزیزم

کاظم دستی روی سینه ام کشید و گفت: مادرجان بخون

در کمال ناباوری قرآن رو باز کردم و خوندم...

 

... از خواب که بیدار شدم هنوز صدای کاظم توی گوشم بود که می گفت: بخوان

رفتم و قرآن رو برداشتم و شروع کردم به خوندن

شوهرم هاج و واج مونده بود که چطور قرآن خوندن رو یاد گرفتم

بچه هام از روان خوندن من متعجب شده بودن و خیره بهم نگاه می کردند...

 

                                 خاطره ای از زندگی سردار شهید کاظم نجفی رستگار

                                                           راوی: مادر شهید



:: موضوعات مرتبط: خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 15 / 7 / 1392


شهید حمید رازقی و مادرش

صبح خواب دیدم که در کنار عمه پروین نشسته ام. با هم صحبت میکردیم. مثل همیشه سر حال و خوش خنده بود. داشت چیزی میخورد. مقداریش را هم به من داد و من هم خوردم. سبزیجات بود و خیلی خوشمزه.

ناگهان با یه حالی به جایی اشاره کرد و گفت اونجا حمید من هست...برو سرش بزن....حس کردم از تنهایی پسرش غمگین شده....

برگشتم که دیدم توی گلزار رو نشون داده و قبر پسر شهیدش حمید رازقی را....

خدا رحمتشون کنه پدر و مادر و فرزند همگی رفتند.

فکر کنم حمید منتظر من هستش...

و خدا میداند که من بیشتر انتظارش را میکشم...

این من هستم که جا مونده ام...

او که در بهشت برین در مقام نظر به وجه کریم آرمیده است.

ولی ...

صد افسوس که مقامی را که به راحتی نوشیدن جرعه ای آب میدادند...

حال باید با خون جگر بدست بیاورم... اگر .... اگر... اگر...



:: موضوعات مرتبط: دفاع مقدس، خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 10 / 7 / 1392


خاطرات سردار صفوي از شهيد باكري

 

مهدي باكري؛ مظهر غيرت آذربايجان

سرلشكر صفوي در خاطرات خود مي گويد: شهيد باكري فرمانده دلاور لشكر 31 عاشورا از نظر خصوصيات اخلاقي، معرفتي و ايماني از ويژگي هاي منحصر بفرد برخوردار بود و از نظر نظامي نيز فرماندهي مومن، شجاع، خردمند و با تدبير به شمار مي رفت.

 

به گزارش نويدشاهد سرلشكر يحيي رحيم صفوي مي افزايد: اولين آشنايي من با اين بزرگوار به سالهاي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي وبه زمان دانشجويي در دانشگاه تبريز برمي گردد، من سالهاي 50 تا 54 در رشته زمين شناسي دانشگاه تبريز مشغول به تحصيل بودم وبا وي كه در همان دانشگاه در رشته مهندسي تحصيل مي كرد آشنا شدم البته با برادر ايشان شهيد بزرگوار حميد باكري كه جانشين فرمانده لشكر عاشورا بود قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در سوريه آشنا شدم ودر اوج مبارزات مردم شريفمان عليه رژيم منفور پهلوي به اتفاق هم يك خودروي پژو كه مقدار زيادي سلاح ومهمات در داخل آن جاسازي شده بود از سوريه به تركيه واز تركيه به ايران آورديم.

وي در ادامه با اشاره به فعاليت شهيد مهدي باكري پس از پيروزي انقلاب اسلامي مي گويد: شهيد باكري كه مبارزه عليه رژيم شاه را از دبيرستان آغازكرده بود پس از پيروزي انقلاب اسلامي آن هنگام فقط 24 سال داشت مسئوليت فرماندهي عمليات سپاه آذربايجانشرقي وشهرداري شهر اروميه را همزمان بر عهده داشت . وي مدتي نيز بعنوان دادستان انقلاب شهر اروميه وهمزمان بعنوان مسئول جهاد سازندگي آذربايجان غربي مشغول خدمت بود. آن شهيد بزرگوار در زمان فرماندهي اش در عمليات سپاه آذربايجان غربي ، مناطق كردستان وآذربايجان را از لوث وجود ضد انقلاب كه آرامش وامنيت مردم محروم را بر هم زده بود پاكسازي نمود ودر ايجاد امنيت پايدار ومقابله با ضد انقلاب كه از سمت عراق تجهيز مي شدند نقش بسيار مؤثر وتعيين كننده اي داشت.

سرلشكر صفوي با تاكيد بر نقش بي بديل شهيد باكري در دفاع مقدس خاطرنشان مي كند: شهيد باكري در سال 59 با آغاز جنگ تحميلي به اتفاق شهيد بزرگوار حسن شفيع زاده كه بعداً فرماندهي توپخانه سپاه را به عهده گرفت به جبهه هاي جنوب وبه كربلاي خوزستان آمد. آن زمان آقا مهدي باكري همراه حسن شفيع زاده با يك قبضه خمپاره 120 م.م. به "پايگاه منتظران شهادت " آمدند. البته در آن زمان آبادان در محاصره دشمنان بعثي بود وامام بزرگوار فرمان شكست حصر اين شهر را در 14 آبان سال 59 صادر نموده بودند. از آنجا كه رفتن به آبادان از راه زميني ممكن نبود مهدي باكري وحسن شفيع زاده براي رفتن به آنجا تصميم گرفتند با لنج واز طرف بندر ماهشهر به آن منطقه بروند. ناخداي لنج به آنها گفته بود : لنج من پر از كيسه هاي آرد است اگر آردها را خالي كرديد شمارا مي برم بنابراين، اين دو برادر رزمنده پاسدار درمدت دو روز آردهارا خالي كردند و پس از يك روز به رودخانه بهمن شير رسيده ودر يك اسكله پياده شدند وتنها با خمپاره 120 م. م. كه به همراه داشتند به جبهه ايستگاه هاي 7 و12 رفتند .

وي ادامه مي دهد: اين دو عزيز شهيد حضور در جبهه هاي جنوب را از همان آبادان و ايستگاههاي 7 و12 شروع كردند واز آنجا كه درزمان بني صدر هيچ مهماتي به پاسدارن داده نمي شد لذا سهميه اي كه به آنها تعلق ميگرفت سه گلوله در روز بيشتر نبود ، اما آنها قهرمانانه ايستادند ومقاومت كردند تا سرانجام در عمليات ثامن الائمه (ع) يعني پنجم مهرماه 60 حصر آبادان شكسته شد.

فرمانده سابق سپاه همچنين نقش فرماندهي شهيد باكري در دفاع مقدس را يكي از اركان اصلي پيروزي هاي لشكر 31 عاشورا خوانده و مي گويد: شهيد باكري داراي نبوغ واستعداد فراواني بود ورشادت خودش را درطول جنگ به منصه ظهور رساند. آن شهيد بزرگوار در عمليات فتح المبين معاون تيپ 8 لشكر نجف بود كه فرماندهي آن به عهده شهيد احمد كاظمي بود. آقا مهدي باكري در قرارگاه فتح كه مأموريت باز كردن تنگه رقابيه ودور زدن دشمن در منطقه جنوبي در منطقه فتح المبين را داشت ، پيچيده ترين وسخت ترين عمليات احاطه اي را فرماندهي كرد. در همين عمليات بود كه آقا مهدي از ناحيه چشم مجروح شد .

صفوي ادامه مي دهد: هنوز يك ماه از زخمي شدن ايشان نگذشته بود كه خودش را براي عمليات بيت المقدس آماده كرد لذا او براي شركت در عمليات آزادسازي خرمشهر كه از 10 ارديبهشت 61 تا سوم خرداد 61 طول كشيد خودش را به جبهه ها رساند وهمچنان بعنوان جانشين تيپ نجف وارد عمليات شد . درهمان مرحله اول عمليات مجدداً بر اثر اصابت خمپاره از ناحيه كمر مجروح شد واورا براي درمان جراحت به پشت جبهه بردند ولي در حالي كه مجروح بود ونمي توانست روي پاي خود بايستد از پشت بي سيم در مرحله سوم عمليات نيروهاي پاسدار را فرماندهي مي كرد.

به گفته صفوي، بعد از عمليات بيت المقدس يعني در عمليات رمضان كه به فرمان امام بزرگوار در داخل خاك عراق آغاز شد ايشان فرماندهي تيپ لشكر31 عاشورا را به عهده گرفت. تيپ عاشورا با شكستن خاكريزها وسخت ترين مواضع دفاعي دشمن در شرق بصره وارد نبرد بي امان با دشمن شد ودر حالي كه نيروهايش پياده بودند 20كيلومتر به عمق سرزمين دشمن پيشروي كرده وتيپ 10زرهي گارد جمهوري عراق را كه مسلح به انواع سلاح ها بودند هدف تهاجم خود قرار داده وآنها را مجبور به عقب نشيني كردند .

وي در ادامه مي افزايد: در عمليات رمضان اين فرمانده عزيز مجدداً زخمي شد وبا اينكه درعملياتهاي بعدي مجروح شده بود ولي همچنان با روحيه اي عالي تر از پيش براي اجراي فرمان امام (ره) وبراي دفاع از استقلال ايران اسلامي ، به جبهه هاي عزت وشرف مي شتافت. او درعمليات والفجر مقدماتي 1،2، 3 ، 4 كه درمنطقه مريوان وارتفاعات كاني مانگا انجام شد فرماندهي لشكر عاشورا را بر عهده داشت.آقا مهدي از نظريه پردازان وشخصيت هاي منحصر به فرد در جنگ ، وفردي صاحب نظر در طراحي عمليات ها بود.

مشاور ارشد مقام معظم رهبري با اشاره به عمليات هاي بدر و خيبر به عنوان بارزترين مظهر رشادت لشكر 31 عاشورا مي افزايد: آوازه رشادت ها وحماسه هاي لشكر عاشورا وشهيد مهدي باكري در عمليات بدر وخيبر كه جزو پيچيده ترين عمليات هاي سپاه بود به اوج رسيد. اين عمليات ها بصورت آبي خاكي بود وتفاوت زيادي با عمليات زميني داشت وهردو درشرق رودخانه هاي دجله وفرات به منظور محاصره شمال بصره انجام گرفت. شهيد بزرگوار مهدي باكري در اين عملياتها كه تدبير وشجاعت را همزمان از خودش به خرج مي دادتا مرحله شهادت ايستادگي كرد. لازم به ذكر است كه در عمليات خيبر در جزيره مجنون جنوبي لشكرهاي سپاه به سختي مي جنگيدند واز آنجا كه فرمان امام بود كه جزاير بايد محفوظ بماند لذا دراين عمليات فرماندهان سپاه شخصا آر.پي.جي به دست گرفته ودر خط مقدم مي جنگيدند.

وي ادامه مي دهد: شهيد والامقام حاج ابراهيم همت در اين عمليات به شهادت رسيد وهمچنين شهيد عاليقدر حميد باكري "جانشين شهيد مهدي باكري" روي پل شحيطاط كه جزيره را به خشكي مسطح شكلي به نام تنومه وصل مي كرد ، به فيض شهادت نايل آمد. در آنجا تانك هاي دشمن براي پس گرفتن جزاير از پل شحيطاط پيش روي مي كردند و پشت سر هم مي آمدند تا از روي پل عبور كنند وجزاير را بگيرند وهنگامي كه فرزندان رشيد سپاه و بسيجيان دلاور يكي از تانك ها را با آر.پي.جي مي زدند، تانك هاي بعدي تانك جلويي را كنار مي زدند وهمچنان پيش روي مي كردند تا به هدفشان برسند. دراين عمليات بود كه حميد باكري به شهادت رسيد، درآنجا من با بي سيم به آقا مهدي اعلام كردم: برويد وجسد حميد را بياوريد تا مفقودالجسد نشود اما آقا مهدي گفت: حميد وبقيه هيچ فرقي ندارند ، اگر توانستيم همه شهدا را بياوريم حميد را هم مي آوريم بنابراين پيكر پاك شهيد حميد باكري وهم شهيدان بزرگوار ايشان درآنجا ماندند.

وي ادامه مي دهد: درسال بعد عمليات بدر نيز در شرق دجله وفرات انجام شد. اين بار پس از آن كه لشكر عاشورا به فرماندهي شهيد مهدي باكري از دجله عبور كرد جاده اصلي العماره بصره قطع شد ويك هفته جنگ بسيار سختي در دوطرف رودخانه دجله بين سپاه اسلام وكفر برقرار بود.شهيد عالي مقام مهدي باكري خودش در روز اول عمليات دركنار دجله حضور داشت و پس از جلسه اي كه به اتفاق وي با عزيزاني مانند شهيد احمدكاظمي ، حسن دانايي وشهيد صياد شيرازي براي بررسي ادامه عمليات در شرق دجله در سنگري داشتيم او به غرب دجله رفت و كنار آخرين پاسدارها وبسيجي ها در خط مقدم با دشمن دليرانه جنگيد تا اينكه عاشقانه رداي سرخ شهادت را به قامت استوارخود بياراست .

وي مي افزايد: زماني كه خواستند جسد مطهر او را با قايق به عقب بياورند باگلوله آر.پي.جي 7 از سوي دشمن مورد هدف قرار گرفت و پيكر پاكش تكه تكه شد وبا جريان رودخانه دجله به اقيانوس هستي پيوست. ايشان در سال 1363 به شهادت رسيد ودر زمان شهادت از عمر با بركتش 30 بيشتر نگذشته بود او درعمليات بدر فرمانده لشكري بود كه نزديك به هفت هزار نفر نيرو داشت ودر ميان اين نيروها از نوجوان 16 ساله تا پيرمرد 70ساله حضور داشتند ، ولي او توانست همگي را مديريت كند . يكي ازكارهاي آقا مهدي اين بود كه براي اطمينان از جان بسيجي ها خودش با نيروهاي گشتي- شناسايي به منطقه رفت ومنطقه را شناسايي كرد.

سرلشكر صفوي با اشاره به ويژگي هاي اخلاقي شهيد باكري تاكيد مي كند: من با صداقت عرض مي كنم امثال شهيد باكري كم داشته ايم. او انساني جامع ، با ايمان ، با اخلاص ، عاشق خدا، با عاطفه وبسيار مهربان بود. ايشان با خردمندي ومعنويت ودر عين حال با صلابت و قاطعيت فرماندهي مي كرد. گاهي چند شبانه روز نمي خوابيد واكثر مواقع اورا با لباس بسيجي مي ديديم واگر به او مي گفتيم كه چرا لباس پاسداري به تن نمي كني ؟ تو فرمانده لشكر هستي ، مي گفت: بگذاريد بسيجي ها مارا نشناسند. يكي از دوستان ايشان تعريف مي كرد كه: روز جمعه بود وايشان از جبهه آمده بود كه به خانواده خود در شهر اهواز سربزند به پارك موتوري رفته بود تا روغن ماشين را عوض كند. فرد بسيجي كه مسئول تعويض روغن بودگفته بود : برو برادر روز جمعه است دارم لباسهايم را را مي شويم . بگذار يك روز تعطيل به كار خودمان برسيم آقا مهدي به او مي گويد : برادر من لباس تورا مي شويم ، تو هم بيا روغن ماشين من را عوض كن. همين كار را هم انجام مي دهند ولي آن برادر بسيجي نمي فهمد او فرمانده لشكر است كه دارد لباس او را مي شويد.



:: موضوعات مرتبط: دفاع مقدس، خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 10 / 7 / 1392


نمازی که مانع نقص عضو شد

به امام زمان(عج) متوسل شدم و با آن امام عزیز، خیلی درد دل کردم و نذر کردم که اگر پایم خوب شود و از دست این تیم پزشکی نجات پیدا کنم دو هزار رکعت نماز به نیت آقا بخوانم.



:: موضوعات مرتبط: اهمیت نماز، خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 9 / 7 / 1392


اخوی شفاعت یادت نره :

 

مثلا آموزش آبی خاکی می دیدیم. یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده بودند سر بچه ها بیاوریم ولی نشد. فکر می کردم لابد همین که خودم را مثل آن بنده خدا زدم به مردن و غرق شدن، از چپ و راست وارد و ناوارد می ریزند توی آب با عجله و التهاب من را می کشند بیرون و کلی تر و خشکم می کنند و بعد می فهمند که با همه زرنگی کلاه سرشان رفته است. کلاه سرشان این بود که در یک نقطه ای از سد بنا کردم الکی زیر آب رفتن. بالا آمدن. دستم را به علامت کمک بالا بردن. و خلاصه نقش بازی کردن. نخیر هیچکس گوشش بدهکار نیست. جز یکی دو نفر که نزدیکم بودند. آنها هم مرا که با این وضع دیدند، شروع کردند دست تکان دادن: خداحافظ! اخوی اگه شهید شدی شفاعت یادت نره!



:: موضوعات مرتبط: دفاع مقدس، خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 8 / 7 / 1392


چرت نزنید، تنبل می شوید !

شب . توی سنگر نشسته بودیم و چرت می زدیم . آن شب ، مهتاب عجیبی بود . فرمانده آمد داخل سنگر . گفت : این قدر چرت نزنید تنبل می شوید . به جای این کار بروید اول خط ، یک سری به بچه های بسیجی بزنید .

نمی توانستیم دستور را اطاعت نکنیم . بلند شدیم و رفتیم به طرف خاک ریز های بلندی که در خط مقدم بود . بچه های بسیجی ابتکار خوبی به خرج داده بودند . آنها مقدار زیادی سنگ و کلوخ به اندازه ی کله ی آدمیزاد روی خاک ریز گذاشته بودند که وقتی کسی سرش را از خاک ریز بالا می آورد ، بعثی ها آن را با سنگ و کلوخ اشتباه بگیرند و آنها را نزنند !

مهتاب از آن طرف افتاده بود و ما ، بی خبر از همه جا بر عکس ، خیال می کردیم که اینها همه کله ی رزمنده هاست که پشت خاک ریز کمین کرده اند و کله هایشان پیداست . یک ساعت تمام با سنگ ها و کلوخ ها سلام و علیک و احوالپرسی کردیم و به آنها حسابی خسته نباشید گفتیم و بر گشتیم ! صبح وقتی بچه ها متوجه ماجرا شدند تا چند روز ، نقل مجلس آنها شده بودیم . هی ماجرا را برای هم تعریف می کردند و می خندیدند !



:: موضوعات مرتبط: دفاع مقدس، خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 8 / 7 / 1392


تانك

یکی فریاد زد : آنجا را نگاه کنید ... !

یکدفعه دیدیم یک تانک عراقی از دور چرخید و دور زد و یک راست آمد طرف ما . هر کسی به سویی دوید . آماده شدیم که تانک را بزنیم .

تانک ، وقتی که به نزدیک رسید ، ناگهان ایستاد . دریچه بالایی اش آرام باز شد . فکر کردیم راننده اش می خواهد تسلیم شود . همه ، اسلحه ها را آماده کردیم .

احمد ، از بچه های نترس و شجاع ما بود . سرش را از داخل تانک بیرون آورد ، می خندید .

داد زدم : احمد !

گفت : نترسید ، اون پشت بود . بعثی ها ولش کرده بودند به امان خدا ! من هم اون قدر باهاش ور رفتم تا روشن شد و آوردمش اینجا . حتماً به دردمان می خورد !

النظافة من الایمان :

بیچاره پیرمرد تازه ‌وارد بود. می‌دانست بچه‌ها برای هر كاری آیه یا حدیثی می‌خوانند. وقتی داشت غذا تقسیم می‌كرد، گفت: «بچه‌ها من معنی عربیش را بلد نیستم، اما خود قرآن می‌گوید: «النظافة من الایمان» یعنی هیچ‌كس بیشتر از سهم خودش ورنداره! بچه‌ها با هم زدند زیر خنده، پیردمرد گفت: «مگه غلط خواندم» یكی از بچه‌ها گفت: «نه پدرجان كاملاً درست است، النظافة من الایمان. یعنی «هركس سهم خودش را فقط بگیرد» و باز خنده‌ی بچه‌ها بود كه مثل توپ در فضای چادر می‌تركید.



:: موضوعات مرتبط: دفاع مقدس، خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 8 / 7 / 1392


آش صدام

 روزهای اولی كه خرمشهر آزاد شده بود، توی كوچه پس‌كوچه‌های شهر برای خودمان می‌گشتیم و صفا می‌كردیم. پشت دیوار خانه ی مخروبه‌ای به عربی نوشته بود: «عاش الصدام.» یك‌دفعه راننده زد روی ترمز و گفت: پس این مرتیكه آش فروشه! آن وقت به ما می‌گویند جانی و خائن و متجاوزه!»

 



:: موضوعات مرتبط: دفاع مقدس، خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 8 / 7 / 1392


چشم های آسمانی

یک روز خیلی ناگهانی به ابراهیم گفتم:

«به خاطر این چشم ها هم که شده بالاخره یک روز شهید می شی!»

چشم هایش درخشید و پرسید: «چرا؟»

یک دفعه از حرفی که زده بودم پشیمان شدم.

خواستم بگویم «ولش کن!» می خواستم بحث را عوض کنم اما نمی شد.

چیزی قلمبه شده بود و راه گلویم را بسته بود.آهی کشیدم و گفتم:

«چون خدا به این چشم ها هم جمال داده هم کمال!

چون این چشم ها در راه خدا بیداری زیاد کشیده و اشک های زیادی ریخته!»

از خاطرات همسر شهیـــــــــــد حاج ابـــــــــــراهیــــم همـــــت



:: موضوعات مرتبط: دفاع مقدس، خاطراتی زیبا، ،

نوشته شده توسط استاد رسول ناجی زواره در 8 / 7 / 1392


:: گمنامی
:: بندگی
:: ما سینه...
:: تردید کن
:: 000
:: خدایا
:: بی او
:: آقا نیا
:: بوسه بر بی سر
:: رمضان
:: تا آخر ایستاده ایم
:: جانباز
:: چچ
:: و پا برهنه رفت ...
:: مادراتون چشم انتظارند...
:: پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو می کرد...
:: پس از سالها با شنیدن خبر شناسایی پیکر بهروز آرام شدم....
:: مرگ تدریجی ست
:: ازتومیگفتند...
:: اندازه هزار سال
:: دختر شهید
:: آرامش خانه
:: 555555
:: 44444444
:: 3333333
:: 222222222
:: 11111111
:: .......
:: ای دشمن
:: و پا برهنه رفت ...
:: کلیپ شهیدان
:: شهید رضا کردیزاده
:: شهدا میگویند...
:: نظر دهید
:: گفتگو با خدا
:: باسلام...
:: خواهرم
:: من حجابمو دوست دارم
:: بسم اله ...
:: خواهرم
:: چادر
:: مادر...
:: مراقب باشید...
:: سخنی زیبا
:: هشت بهشت
:: شهدا هم به یادت تشنه ماندند یا حسین(ع)
:: کربلا

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد





سلام. با تشکر از ورود شما به این وبلاگ منتظر نظرات زیبای شما هستیم .
rasool.n635@gmail.com




:: خرداد 1394;
:: فروردين 1394;
:: مرداد 1393;
:: تير 1393;
:: خرداد 1393;
:: مهر 1392;
:: شهريور 1392;
:: مرداد 1392;

آبر برچسب ها

جملات زیبا , 12 , 11 , 10 , 9 , 8 , 5 , 6 , 4 , 3 , 2 , شهید گنجی زاده زواره / محمد علی دسته: سرداران شهید مشخصات نام : گنجی زاده زواره / محمد علی نام پدر : حاج خلیل تاریخ تولد : ۱۳۴۰/۶/۲۰ محل تولد : زواره تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۶/۲۹ محل شهادت : عملیات پاکساز , شهید گنجی زاده زواره / محمد علی دسته: سرداران شهید مشخصات نام : گنجی زاده زواره / محمد علی نام پدر : حاج خلیل تاریخ تولد : ۱۳۴۰/۶/۲۰ محل تولد : زواره تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۶/۲۹ محل شهادت : عملیات پاکساز , شهید گنجی زاده زواره / محمد علی دسته: سرداران شهید مشخصات نام : گنجی زاده زواره / محمد علی نام پدر : حاج خلیل تاریخ تولد : ۱۳۴۰/۶/۲۰ محل تولد : زواره تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۶/۲۹ محل شهادت : عملیات پاکساز , شهید گنجی زاده زواره / محمد علی دسته: سرداران شهید مشخصات نام : گنجی زاده زواره / محمد علی نام پدر : حاج خلیل تاریخ تولد : ۱۳۴۰/۶/۲۰ محل تولد : زواره تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۶/۲۹ محل شهادت : عملیات پاکساز ,

صفحه نخست | ايميل ما | آرشیو مطالب | لينك آر اس اس | عناوین مطالب وبلاگ |پروفایل مدیر وبلاگ | طراح قالب

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by shohadazavareh